وقتی که میخوای بخوابی فکر میکنی که فردا هم همه چی آرومه ولی یه وقت صبح پا میشی میبینی نه دیگه آروم نیست یه چیزی اذیتت میکنه یه زخم کهنه که نمیدونی چرا سر باز کرده،
تیکههای پازل و کنار هم میچینم ولی باز نمیشه یه تیکه کمه یه تیکه از قلبم نیست...
پاییز میآید...
کفشهای کهنه را دور نیندازیم، شاید دوباره به کوچههای قدیمی بازگشتیم مهرتان افزون، خزانتان زیبا.