کــوچـــه
سروده "هما میرافشار"
)پاسخی به اثر فریدون مشیری)
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
مرا غیر از تو دلداری نباشد
به جز دریا مرا یاری نباشد
چنان با خمر چشمان تو مستم
که غیر از این مرا کاری نباشد
سلام
آرزو دارم برایت ماه را
روشنی راه را
هرچه با آن میتوان پرواز کرد
قفل زندان زمین را باز کرد
به ما هم سر بزنید
پوسیده شدیم از بی کسی
سلام دوست عزیز مطلب جدید گذاشتم سر بزنید نظر بدید دور دور سر میزنید راستی مطلب زیبا وجالبی دارین موفق باشید